آلفرد آدمهای این شهر قضاوتت میکنند. کافیست روی صورت، گردن یا حتی روی بازو تتو داشته باشی تا به راحتی قضاوتت کنند. تورا عتاب کنند. به تو فحش دهند. آن هم فحشهای رکیکی که حق تو نیست.
آلفرد آدمهای این شهر رحم ندارند. کافیست به شکلی باشی که ضعیف بنمایی یا حس کنند، میتوانند بر تو سوار شوند. تو را مصرف میکنند. مانند تکه کاغذی سیاه تورا دور میاندازند. تو برای مردم این شهر هیچ ارزشی نداری. پس سعی نکن خود را ثابت کنی.
آلفرد آدم های این شهر وجدان ندارند. کافیست ببینند تو در حال پیشرفت هستی. کافیست ببینند در حال انجام کاری هستی که دوست داری. عوض اینکه برایت خوشحال باشند، یا تشویقت کنند. به دلیل تیره روزی خود و بیچارگی و استیطالشان به تو حمله میکنند. به تو تهمت میزنند. توهین میکنند. هر کاری میکنند تا تورا به زیر بکشند و همسطح خودشان با فاضلاب فلاکت کنند.
آلفرد آدمهای این شهر شعور ندارند. کافیست تو را با عزیزت ببینند و چون خودشان هیچوقت احساس خوشی ندارند، حمله میکنند تا خوشی را از تو بگیرند. تا تو را درمانده و عصبی کنند.
آلفرد آدمهای این شهر آنقدر تورا آزار میدهند تا به مرز انفجار برسی. هنگامی که لب به سخن بگشایی و جوابشان را بدهی. فحشهای تورا ویترین میکنند. به همه نشان میدهند و میگویند ادب نداری.
آلفرد مردم این شهر درست نمیشوند. این شهر ارزش زیستن ندارد. آن را به آتش بکش. همه را بکش.