کاش تصمیمات ما، تصمیم کبری باشد.
کبری همان داستانی که در کتابهای دبستان خواندیم. کبرایی که کتابش را زیر درخت جا گذاشت. باران بارید و کتابش خراب شد. از آن به بعد تصمیم گرفت بیشتر مواظب وسایلش باشد و دیگر آنها را اینجا و آنجا، جا نگذارد. ولی به هر حال این تصمیمی بود که او گرفت.
ولی هیچگاه، کسی نگفت که در نهایت کبری چطور تصمیم گرفت. چگونه توانست این عادت را در خود بسازد. چطور توانست به این مشغولیت فکریاش و دیگر مسائلی که باعث میشد فراموش کند فایق آید. کاش کسی در آن زمان به ما یاد میداد چطور روی تصمیم خود بمانیم.
زیرا تصمیم گرفتن آسان است. ولی ماندن پای تصمیم همان نکتهای است که فرق انسانها با روباتها را نشان میدهد. قصدم این است که بگویم انسانها برایشان سخت است که بدون اینکه جایزه، پاداش، یا چیز دیگری را به دست آورند شب و روز به کاری مشغول باشند.
اکنون من هم تصمیم گرفتهام هر روز یک یادداشت منتشر کنم. حتی اگر آن یادداشت کوتاه باشد. درواقع یادداشتهایم حداقل میتوانند پنجاه کلمه هم باشند.
حتی اگر شرح حال بسیار مختصری از فعالیتهای روزانهام باشند. پس این اولین یادداشت من است؛ به عنوان نمونهای بر یادداشتهای روزانه.
یادداشت شماره یک – یکشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۹
تصمیم مسعود!
چه تصمیم خوبی، عالیه.
ای کاش یکی هم من رو هُل میداد.
شما هم شروع کنید و استارت بزنید.
زنده باد
عالی جنابِ انیس!
امیدوارم تصمیمتون حقیقتا کبری طور باشه
من هم امیدوارم