مهمٰتر از انتشار نوشتهها، هر روز نوشتن است. نوشتهای که حاصل میشود، گاه حاصل فکرهای مداوم است و گاه حاصل نوشتنهای بیوقت. در هر صورت نوشتهای است که آدمی را نزدیک به خود نگه میدارد.
برای نوشتن و برای نویسندهشدن باید هر لحظه نزدیک به خود باشی. خود را درک کنی و برای خودت ارزش قائل باشی. آنگاه میبینی که خودی که درمورد آن حرف میزنی، چگونه خودش را نشان میدهد. میبینی محتوایی خلق میکند که گاهی خود نیز انگشت به دهان بمانی.
راه برای رسیدن زیاد است. راهی که میروی به خودت بستگی دارد. به زندگیای که تجربه میکنی. به لحظاتی که در برابر خود میبینی. به صداهایی که میشنوی. به احساسی که تجربه میکنی.
اینکه مغز ماشینی است که ورودیها را میگیرد و در نهایت خروجی تحویل میدهد.
اینکه مغز چیزی نیست جز دستگاهی که عملکرد صددرصدی هم ندارد.
در بسیاری مواقع مغز نمیتواند مسئله پیرامون خود را حل کند، کم میآورد و به آن برچسب بیمعنی بودن میزند. آنجاست که فکر میکنی شاید قضیه درست نیست. در حالی که مغز درست نیست.
اینکه از مغز ناقصی انتظار تکامل داشته باشی، نتیجهای جز کاملگرایی نخواهد داشت. همان مغزی که آن را کمال گرای مینامد تا فکر کنی به سمت کمال پیش میروی. در صورتی که از جایی که هستی به سمت قهقرا گام برمیداری.