دو ساعت و 45 دقیقه. هشت نفرت انگیز. کولاک به زودی شروع میشود. مردی که دیزی دامورگو را با دست بسته به ردراک میبرد تا او را به دار بیاویزد؛ جان روث دارزن. در راه به فردی میخورد که اتفاقاً او نیز جایزه بگیر است ولی روشی کاملاً متفاوت دارد؛ سرهنگ مارکوئس. مردی که برعکس دارزن، برایش راحتتر است که بکشد، سپس جنازه را برده و جایزه اش را بگیرد. ولی روش جان روث کاملاً متفاوت است. او ترجیح میدهد که هدف را دار بزنند و صدای شکستن گردنش را بالای دار بشنود.
از قضا سرهنگ مارکوئس نیز به ردراک میرود با هم همسفر میشوند. در راه به فرد دیگر برخورد میکنند که او نیز در کولاک گرفتار شده است. عجیب تر اینکه ادعا میکند که مارشال جدید ردراک است.
جادوی شخصیت پردازی
به جرأت میگویم از نظر شخصیت پردازی فوقالعاده است. اکثر فیلم در یک مکان محدود میگذرد. مکانی با تنشی فوقالعاده بالا. همانطور که بزرگان گفتهاند محدودیت فضا باعث بالا رفتن تنش میشود و این در فیلم فوقالعاده قوی احساس میشود. همانطور که از نام فیلم پیداست، هشت فرد نفرت انگیز زیر یک سقف در کنار هم شب را به صبح می رسانند. هشت نفرت انگیزی که هرکدام پیشینه خاص خود را دارد. هیچکدام فردی معمولی نیست. همه دستشان به خون آلوده است و هرکدام به نوع خودش.
شخصیت هیچکدام کلیشه ای نیست. نمیتوان دست بر روی شخصیتی گذاشت و گفت که این فرد شخص مهمی نیست و کار بزرگی نکرده است یا شاید جنایت مهمی نکرده است. مردانی که هرکدام به شکل عجیبی از پشت به هم خنجر میزنند و هرکدام کثافت کاریهایی کردهاند که دوست ندارند دیگران از آن اطلاع داشته باشند.
جادوی تعلیق
همه چیز گنگ است و بوی دروغ و فریب در فضا پیچیده است. هرچه زمان بیشتری از فیلم سپری میشود صورت واقعی شخصیتها کم کم نشان داده میشود. شما لحظه به لحظه از آنها بیشتر متنفر میشوید(البته من بیشتر به آنها علاقهمند شدم). ولی برای کسانی که مخالف خشونت هستند دست تمام آنها به خون بیگناهان آلوده است.
ار ابتدای وضعیتی وجود دارد که هر لحظه برای روی دست خوردن آمادهاید. اگر با دقت نگاه کنید میفهمید که همه چیز از همان اول فیلم مشکوک است. حتی مهمترین شخصیت فیلم یعنی سرهنگ مارکوئس. به او نیز باید شک کرد. از همان ابتدا، فیلم به شما نشان میدهد که چیزی در این بین درست نیست و هر لحظه باید منتظر شوکه شدن باشید. این حس به آرامی شکل میگیرد. این حس همه چیز و همهکس را زیر سؤال میبرد.
به راستی که همه زیر سؤال هستند. کدامشان دست به جنایت میزند و تیر اول را شلیک میکند؟
این هشت نفرت انگیز
فیلمی که در مورد آن حرف میزنیم فیلمی جذاب است. پیشنهاد میکنم حتماً وقت بگذارید و آن را ببینید. مخصوصاً برای نویسندگان و کسانی که به دنبال شخصیتپردازی قوی هستند. تنش در این فیلم بسیار زیاد است. شخصیتها همه کارکشته و حرفهای هستند. مدت زیادی است که در این دنیای بیرحم دوام آورده و زنده ماندهاند، پس به خوبی میدانند که برای اینکه بتوانند زنده بمانند باید صبور و در عین حال هوشیار باشند.
همه در یک میخانه گرفتار شدهاند و تا تمام شدن کولاک دو روزی وقت هست. پس هرکدام منتظر حرکت دیگری میمانند، ساکت و آرام ولی هوشیار؛ دقیقاً مانند شطرنج بازان حرفهای.
در نهایت
این فیلم نیز مانند هر اثر دیگری میتواند مسائلی گنگ و بیربط داشته باشد. و چیزهایی که اصلاً نیاز نیست در قیلم باشند یا میتوانستند به طریق دیگری اتفاق بیوفتند. پس میتوان اینطور گفت که فیلم نیز مشکلاتی دارد و سوتیهایی وجود دارد که افراد دقیق و تیزبین را میتواند عصبی کند.
در بخشی از فیلم که برادر دیزی دمورگو به ماکوئس شلیک میکند. چرا او را نمیکشد؟ چرا فقط او را زخمی میکند؟ هنگامی که فرصت دارد چرا به نفر دوم که مانیکس باشد شلیک نمیکند و همه چیز را تمام نمیکند؟ در تمام مدت اسلحه ای زیر میز جاسازی شده بود. به راحتی میشد با دو شلیک همزمان دو نفر را از پای در آورد.
اصلاً چرا یکی یکی در همان ابتدا آنها را نمیکشند؟
در هر صورت در هر شاهکاری مواردی وجود دارد که با منطق جور در نمیآیند و این فیلم نیز از این قاعده مستثنا نیست.
ولی در نهایت فیلمی عالی است که ارزش چندبار دیدن را دارد.
اگر چه من این سبک فیلم ها رو دوست ندارم ولی شما طوری نوشتید که آدم وسوسه به دیدن فیلم می شود، قلم تان نویسا!
زنده باد ماریا عزیز
مرسی که خوندین
گرچه این دست فیلم ها اصلن باب میل من نیست ولی نوشته ی شما انگیزه داد که این فیلم راببینم و به جادوی شخصیت پردازی آن دقت کنم.
ممنون از معرفی تان
تحلیل همه جانبه ای بود. به نظرم از خود فیلم بعضی صحنه ها رو مثال بزنید جالب تر میشه
حتما در تحلیل های آینده