اسفند 1400

پروژه استوانه – قسمت چهارم

قسمت‌های قبلی:قسمت اولقسمت دومقسمت سوم سالنی سنگی و بزرگ که در کناره‌ها یک پله می‌خورد و در انتهای سالن دری قرار داشت که بسته بود. قامت سیاه پوشی در انتهای سالن بر روی یک صندلی سنگی نشسته بود.   آنقدر سیاه بود که نمیتوانستم تشخیص دهم رو به من است یا پشت به من.   جلو […]

پروژه استوانه – قسمت چهارم بیشتر بخوانید »

حس زیبای تازگی

گاهی که با خودم فکر می‌کنم، روزهایی را به یاد می‌آورم که تازه شروع به نوشتن کرده بودیم. هیجان‌ها بالا بود و همه به دنبال تخلیه روحی خود بودند. همه چیز جدید بود. فکر کردن‌ها و تجسم اتفاقات ما را هیجان زده می‌کرد. نمی‌گویم که دیگر این هیجان وجود ندارد و از بین رفته است.

حس زیبای تازگی بیشتر بخوانید »

پروژه استوانه – قسمت سوم

قسمت‌های قبلی را خوانید:قسمت اول قسمت دوم قسمت سوم: اینجا رازی پنهان است «عقب که نمیتونیم برگردیم. تنها راهمون اینه مستقیم بریم سمت خرابه ها»  راست میگفت. پشت سرمان میدان جنگ بود. هوا رو به تاریکی میرفت. و فقط یک راه داشتیم. آن هم پیش رفتن در آن سرزمین نفرین شده بود.  خورشید بنفش هم

پروژه استوانه – قسمت سوم بیشتر بخوانید »

مدل نوشتنمان به ما چه می گوید؟

تاکنون به چگونه نوشتن خود دقت کرده‌اید؟ چرا اینقدر مدل نوشتن افراد متفاوت است؟ بعضی‌‌ها همیشه با قدرت می‌نویسند و بعضی زندگی هنری‌شان را سینوس‌وار می‌گذرانند. چطور است که بعضی‌ها به راحتی و پشت هم مطلب می‌نویسند و منتشر می‌کنند. ولی بعضی‌ها باید سال‌ها صبر کنند یا بخوانند، کلی خون‌دل بخورند تا در نهایت به

مدل نوشتنمان به ما چه می گوید؟ بیشتر بخوانید »

پروژه استوانه – قسمت دوم

قسمت‌های قبلی را خوانید:قسمت اول عقب نشینی واگن با سرعت مسیر جاده را می‌پیمود. در بزرگ پناهگاه باز شد و واگن به داخل پایگاه رفت و در پشت سر بسته شد. کنار در ورودی دو برج دیدبانی حدودا سه متری دیده می‌شد که بر روی دیوارهای پنج‌متری ساخته شده بودند و دید خوبی به نگهبانان

پروژه استوانه – قسمت دوم بیشتر بخوانید »

پروژه استوانه – قسمت اول

تلاش برای بقا  همانطور که سمندر به سیخ کشیده شده را روی آتش می‌گذاشت ادامه داد: «خبر رسیده که حملات زیاد شده. میگن توی مناطق شمالی یه ارتش سرباز سفالی به حرکت درومدن و هرکی توی شهرها هست رو به سیخ می کشن»  نگاهی به آسمان کردم. گرگ و میش بود. تقریبا یک ساعتی تا

پروژه استوانه – قسمت اول بیشتر بخوانید »

الدن رینگ – حاضرید بمیرید؟

در جایی شبیه به معبدی قدیمی بیدار می‌شوید. فقط یک اسلحه در اختیار دارید. هیچ‌گونه راهنمایی وجود ندارد. جلو می‌روید. با موجودی چندین برابر بزرگتر و قوی‌تر از خودتان روبرو می‌شوید. تلاش می‌کنید شکستش دهید. در عرض چند ثانیه می‌میرید. به الدن رینگ خوش آمدید.  دوباره زنده می‌شوید. در محیطی بزرگ و وسیع با دشمنانی

الدن رینگ – حاضرید بمیرید؟ بیشتر بخوانید »

خلسه – قسمت ششم (پایانی) – شاید همینطور بهتر باشد

پله ها را دوتا یکی بالا آمد. در را پشت سرش بست و به آن تکیه داد. چشم‌هایش را بست و نفس عمیقی کشید. نه! این نمی‌توانست اتفاق بیفتد. «چرا؟ همچین چیزی مگر ممکن است؟». احساس ضعف و گرسنگی کرد.   به سمت کابینت قدم برداشت. دلش خوراکی شیرین می‌خواست. شروع کرد به خوردن بیسکوییت و کیک‌هایی که

خلسه – قسمت ششم (پایانی) – شاید همینطور بهتر باشد بیشتر بخوانید »

خلسه – بخش پنجم – شوخی میکنی دیگه؟

اتومبیلش را در پارکینگ پارک کرد. از پله‌ها بالا آمد. وقتی در راهرو کلینیک قدم میزد منشی‌ها و دستیاران همه به او سلام می‌کردند ولی او به ندرت جواب آن‌ها را می‌داد یا لبخند می‌زد.   تقریبا معروف‌ترین پزشک کلینیک بود و از طرف دیگر پزشک معتمد دادگستری هم بود. دوستان با نفوذ زیادی داشت برای

خلسه – بخش پنجم – شوخی میکنی دیگه؟ بیشتر بخوانید »

خلسه – بخش چهارم – همیشه پای یک احمق در میان است

وکیل به او خیره مانده بود. ریشش را خاراند. سرش را پایین انداخته بود و از زیر میز به پاهایش نگاه می‌کرد. نازنین در حالی که به او زل زده بود دود سیگارش را به هوا فوت کرد. چند ثانیه‌ای این سکوت ادامه داشت. نازنین بدون آنکه چشم‌هایش را او بگیرد خاکستر سیگارش را روی زمین

خلسه – بخش چهارم – همیشه پای یک احمق در میان است بیشتر بخوانید »