گاهی که با خودم فکر میکنم، روزهایی را به یاد میآورم که تازه شروع به نوشتن کرده بودیم. هیجانها بالا بود و همه به دنبال تخلیه روحی خود بودند. همه چیز جدید بود. فکر کردنها و تجسم اتفاقات ما را هیجان زده میکرد.
نمیگویم که دیگر این هیجان وجود ندارد و از بین رفته است. ولی همه چیز به مرور زمان تکراری میشود. یعنی از تب و تاب و آن اشتیاق آن کاسته میشود و این هم طبیعی است.
ولی گاهی زیبا میشود اگر به روزهای قدیمی برگردیم. سرعت حرکتمان را کند کنیم و دوباره همان حس قدیمی را از محیط دریافت کنیم. دوباره به آن روزها نگاهی بیاندازیم. دوباره به همان صورتی که بودیم حضور داشته باشیم.
دوست دارم دوباره به حس زیبای تازگی برگردم.
🥲 بلی… منم دلم برای اون روزایی که تازه روزانهنویسی رو شروع کرده بودم تنگ شده. صبحا با چه اشتیاقی بلند میشدم. چهقدر دنبال تمرینای جدید میگشتم. حالا انکار گاهی فرار میکنم از نوشتن! و این منو میترسونه.
انگار یادم میره که فقط برای خاطر خودم و نوشتن، بنویسم.
آره
اون حس قشنگی که تازه بود خیلی قشنگ بود.
راستش من فکر میکنم نوشتن همیشه با خودش تازگی میاره.
اتفاقات جدید میاره
همیشه اولینها شیرین هستن.
ولی یادآوری از آنها هم شیرینترن از اولینها
منم تجربیات اولینهای خوبی را با نوشتن تجربه کردم و میکنم.
حس قشنگی ه
بله کاملا درسته. نوشتن به خودی خود شیرینه.
ولی اون احساسی که زمانی که تازه شروع کردیم و برای بار اول طعم شیرین نوشتن رو حس میکردیم چیز دیگس.
من هم با شما موافقم