در باب انسان و انسانیت

پرده اول:

به بچه آدم یکبار حرفی را می‌زنند. چه حرف‌های بیهوده‌ای! مگر می‌شود؟ انسان یا همان آدم موجودی است که قدرت تفکر دارد و دارای عقل است. یعنی اینکه چیزی را که میخواهی به او بگویی را باید با منطق به او بفهمانی در غیر این صورت امکان دارد به حرفتان گوش نکند.

اتفاقاً گمان می‌کنم لازم است به بچه آدم چندبار چیزی را گفت چرا که ممکن است برای اولین بار آن را سبک و سنگین کند و مخالف آن باشد و حرف شما را قبول نکند.

یکبار گفتن بیشتر در مورد سگ صدق می‌کند زیرا که آن‌ها حرف‌های صاحبشان و افراد مورد اعتماد را سریع قبول می‌کنند و سریع هم اجرا می‌کنند. ولی انسان معمولا در مقابل سخنان دیگران گارد خاصی دارد.

پرده دوم:

می‌دانیم که انسان هنگامی که به دنیا می‌آید به طور متوسط دو سال طول می‌کشد تا بتواند راه برود. یعنی اینکه بچه انسان باید راه رفتن را بیاموزد. اما بچه‌های دیگر حیوانات نیازی به این کار ندارند و بعضی از آن‌ها از بدو تولد می‌دوند و بسیاری دیگر بعد از نهایت چند هفته یا چند ماه شروع به راه رفتن می‌کنند.

پس ما برای اینکه بتوانیم روی این زمین زندگی کنیم کلی مصیبت می‌کشیم و سختی‌هایی را به جان می‌خریم.

یک نظریه وجود دارد که می‌گوید سیاره مادر ما زمین نیست. یعنی اینکه ما موجودات فضایی هستیم و از کرات دیگر آمده‌ایم. به خاطر همین است که بدن ما اینقدر با زمین ناسازگار است. برای مثال فرزندان ما دو سال طول می‌کشد تا بتوانند روی پایش بایستند.

پرده سوم:

می‌گویند دی آن ای اختاپوس به هیچ‌کدام از دیگر موجودات روی زمین شبیه نیست. احتمال اینکه آن‌ها از فضا آمده باشند زیاد است. یعنی آن‌ها موجوداتی فضایی هستند. ولی آن‌ها سازگاری فوق‌العاده‌ای دارند. یعنی با هر محیطی خودشان را وفق می‌دهند و به خوبی هم زیست می‌کنند.

آن‌ها می‌توانند از هوششان استفاده کنند جای خوراکی ها را یاد بگیرند. طریقه باز کردن قفل‌ها را بیاموزند و در نهایت در بعضی گونه ها رنگ‌ها را تشخیص دهند.

پرده آخر:

اگر ما از کراتی دیگر آمده بودیم شاید می‌توانستیم مانند اختاپوس توانایی سازگاری زیادی را داشته باشیم ولی در عوض سازگاری زیادی نداریم.

در عوض ما می‌توانیم بصورت جمعی تصمیم بگیریم و کاری را با کمک هم انجام دهیم یا کاری را با کمک هم انجام ندهیم. ما توانایی تفکر داریم.

واقعیت این است که مغز ما توانایی محدودی دارد. یعنی اینکه در آن واحد می‌تواند هر بخش از سلول‌های خاکستری‌اش را به چیز خاصی معطوف کند.

پس گونه انسان مجبور بوده است میان قدرت تعقل و غریزه یکی را انتخاب کند. یعنی وقتی گونه انسان میخواست جهش ژنتیکی انجام دهد به این نتیجه رسید که اگر می‌خواهد قدرت تفکر را داشته باشد باید از قدرت غریزه‌ بکاهد و آن را محدود کند.

پس انسان هنگامی که متولد می‌شود بخش غریزی بسیار کوچکی دارد. تنها چیزی که به او کمک می‌کند که به حیاتش ادامه دهد قدرت تفکر و یادگیری اوست. یعنی تمام چیزهایی را که در مغز دیگر موجودات بصورت پیشفرض وجود دارد انسان مجبور است به سختی آن‌ها را بیاموزد.

پس اگر بیاییم و به این موضوع بیشتر فکر کنیم به این نتیجه می‌رسیم که ما زیادی هم پیچیده نیستیم. ما تافته جدا بافته نیستیم. و همه طبیعت برای ما نیست.

در حقیقت ما فقط نقطه بسیار کوچکی در میان حیات کره زمین هستیم. مانند جرقه‌ای که زده می‌شود. سریع می‌آید و سریع هم محو می‌شود.

اگر انسان به این درک برسد که او نیز جزئی از طبیعت است به این نتیجه خواهد رسید که برتری خاصی نسبت به دیگر جانداران ندارد. و حق ندارد آن‌ها را برای مقاصد غیرحیاتی از بین ببرد یا زندگی آن‌ها را استثمار کند.

2 دیدگاه دربارهٔ «در باب انسان و انسانیت»

  1. اول به سوال واقعا اختاپوس میتونه قفل باز کنه؟
    دوم اینکه جالبه که ما از پیش فرضای ذهنی بقیه یاد میگیریم یکم بیشتر دربارش بگو لطفا

    1. اگه بهشون آموزش داده بشه قفل های ساده رو آره.
      یعنی به درد دزدی نمیخوره.
      پیش فرض ذهنی چیه. من که همچین چیزی نگفتم.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *