خودم را از دست داده ام

چیزی را از دست داده‌ام

چیزی را از دست داده‌ام. نمی‌دانم چه چیزی را. انگار عزت نفس، اعتماد به نفس و به کل هرچیزی که با «نفس» بوده را از دست داده‌ام. دوباره برگشته‌ام به همان نقطه آغازینی که هیچ چیزی برای دفاع از آن باقی نمانده.

این‌طور که به نظر می‌آید داشتم سعی می‌کردم «نفس» را پیدا کنم. اما من اینجا بودم و نفس آن طرف دیوار. در نهایت نه دری باز شده و نه دیوار فرو ریخته است. حتی گاهی آنچنان برای خودم غریبه‌ام که نمی‌فهمم این که در آیینه است کیست.

مجنونم، افسرده یا بیمار، نمیدانم. قصه‌ام تراژدیست؛ از دست رفته. حتی نمی‌دانم که حرف‌هایی می‌زنم حقیقت است یا توهم. نمی‌دانم آیا چیزی را از دست داده‌ام یا از ابتدا چیزی برای ارائه نداشته‌ام.

تنها خود را میان تنهایی پیدا می‌کنم. خالی، تهی، تنها.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *