چرا بیکاری خوب نیست – تجربه نگاری هفتگی

عکس اصلی مقاله چرا بیکاری خوب نیست.

خب میخواهم در مورد بیکاری صحبت کنم. چرا که فکر می‌کنم بسیاری از ما به این موضوع درست نگاه نکرده‌ایم. موضوعی که ابدا خوب نیست. آیا فکر می‌کنید برای نوشتن باید بیکار باشید، یا فکر می‌کنید لازم است از کارهای روزانه کم کنید، یا از شغلتان استعفا بدهید، تا زمانی برای نوشتن صرف کنید. قصدم […]

چرا بیکاری خوب نیست – تجربه نگاری هفتگی بیشتر بخوانید »

به مو رسید ولی پاره نشد

از آخرین باری که بصورت جدی به بحث نویسندگی و تولید محتوا نگاه می‌کردم یک سال می‌گذرد. آخ که چه زود دیر می‌شود. نوشتن من به مو رسید ولی پاره نشد. در این میان تنها یک چیز بود که مرا به مسیر متصل نگه داشت. برعکس، نوشتن‌های روزانه و کارهایی که هر روز باید انجام

به مو رسید ولی پاره نشد بیشتر بخوانید »

کتاب عادت‌های خرد

فکر می‌کنم مطالعه کتاب عادت‌های خرد باید خیلی قبل‌تر اتفاق می‌افتاد ولی به امر میسر نشد. می‌دانیم که برای فهمیدن یک کتاب باید با دقت و حوصله کتاب را مطالعه کرد. نکته مهم‌تر اینکه برای پذیرش هر مطلبی باید از لحاظ روحی آمادگی پذیرش آن را داشته باشیم. گاهی به سراغ کتابی می‌رویم و آن

کتاب عادت‌های خرد بیشتر بخوانید »

ملالوالملیک و داستانی دارک

مثال هر روز، چراغ را از نفت سیراب، بر صندلی جلوس کرده و عزم کتابت یک داستان دارک همانند تیره روزی‌های هر روزه خودمان کردم که سید اکبر دق الباب کرد و وارد شد. «چه شده سید؟ این وقت صبح؟» پاسخ دادند که «نامه آمده یا شیخ» «بده ببینم.» داد و گرفتم و رفت. نامه

ملالوالملیک و داستانی دارک بیشتر بخوانید »

داستان سیما

صدای زنگ تلفن او را از میان افکارش بیرون کشید. «بله؟ سلام سیما. خوبی؟ آره می‌دونم. خیلی خوب. بازم تبریک می‌گم. خداحافظ» و بعد صدای بوق و سکوت؛ با خود فکر کرد که کاش روشی برای احیا این مریض «ایست قلبی» وجود داشت. باد افکارش را برد. برد و برد و برد بیمارستان، بخش اورژانس

داستان سیما بیشتر بخوانید »

احساسات مبهم

صدای شکستن برگ‌های خشک زیر کفش‌های کتانی‌اش با صدای بادی که از لای شاخه‌ها جریان می‌یافت سمفونی غریبی را اجرا می‌کردند. اما در پشت سر صدای همهمه و خنده سکوت فضا را می‌شکست. کفش‌هایش که سطح آسفالت را لمس کردند. به سمت چپ پیچید دست‌هایش را درون جیب‌هایش گذاشت. یقه کتش را بالا داد و

احساسات مبهم بیشتر بخوانید »

در باب انسان و انسانیت

پرده اول: به بچه آدم یکبار حرفی را می‌زنند. چه حرف‌های بیهوده‌ای! مگر می‌شود؟ انسان یا همان آدم موجودی است که قدرت تفکر دارد و دارای عقل است. یعنی اینکه چیزی را که میخواهی به او بگویی را باید با منطق به او بفهمانی در غیر این صورت امکان دارد به حرفتان گوش نکند. اتفاقاً

در باب انسان و انسانیت بیشتر بخوانید »

مهملات یک ذهن آشفته – مهمل شماره یک

در یک تصمیم ناگهانی تصمیم گرفتم که چیزی بنویسم و منتشر کنم. شبیه به همان آزادنویسی‌های روزانه‌ام ولی با کمی نظم و ترتیب در نوشتن. امیدوارم که «مهملات شماره یک» برای کسی آزاردهنده نباشد. گاهی زندگی آن طوری که باید پیش نمی‌رود. بعد آدمی با خودش بر می‌گردد و می‌گوید که این تلاشی که برای

مهملات یک ذهن آشفته – مهمل شماره یک بیشتر بخوانید »

عصبی بودم، عصبی هستم

«عصبی بودم. عصبی هستم». راه می‌روم. آرام و قرار ندارم. مدام با چشم‌هایش مرا نگاه می‌کند. این تن نحیفی که می‌بینی آدمی است تنها، ایستاده، ولی خسته. همراه با خشم، خشم زیاد، خشم آنی، خشمی غیرقابل کنترل و غیرقابل دیدن. به سمت کمد می‌روم. اسلحه را برمی‌دارم کماکان به من خیره نگاه می‌کند. بر روی

عصبی بودم، عصبی هستم بیشتر بخوانید »

من شدم خونه امن

قدم‌هایش را به سختی برمی‌دارد. قطرات آب گل‌های روی بدنش را می‌شوید. رادیو فریاد می‌زند: «همه یه جور سهم دارن از این بدن» کنار پنجره می‌رود و نگران به آسمان ابری نگاه می‌کند و کماکان به سختی تلاش می‌کند از میان گل و لای با سرعت بیشتری حرکت کند. پالتو نظامی و کوله بزرگ روی

من شدم خونه امن بیشتر بخوانید »