دوباره تکرار مکررات
دوران جوانی است. صبح بیدار میشوی صبحانه میخوری – یا نمیخوری. اصلا نمیدانی قرار است زندگی به کدام سمت برود. صفحات صبحگاهی را مینویسی. بعد با خودت فکر میکنی که امروز را باید دنبال کدام کار نکرده بروم. تا پولی به دست بیاید و بعد هم با آن چالههای بینهایت زندگی را پر کنی. به …