گاهی نمیدانیم چرا. نمیدانیم برای چه. اصلاً یعنی چه؟ آن را هم نمیدانیم. حتی نمیدانیم چرا، چرا؟
شاید از این همه سؤال سر در گم شدهاید و فکر میکنید دیوانه شدهام البته که خودم هم نمیدانم چرا این احساس را دارم و چرا دارم اینطور عکسالعمل نشان میدهم.
حس میکنم کارهای زیادی باید انجام دهم ولی از طرفی حس میکنم که دارم دیوانه میشوم. حس میکنم که بهتر است روی خودم را زمین بیاندازم و کمی با خودم صحبت کنم. فکر میکنم بهتر است روی چیزهایی که هست تمرکز کنم و کار کنم. ولی فکر میکنم شاید نیاز است استراحت کنم.
همیشه سعی میکنم کارم را دنبال کنم. همیشه دنیال این چیزها بوده و هستم. سعی میکنم کارم را دنبال کنم و هرطور شده است کارم را به سرانجام برسانم. ولی نمیتوانم درک کنم.
حتی نمیفهمم چه احساسی دارم. حتی نمیدانم چطور میتوانم خودم را درست پیدا کنم. همه اینها را درک میکنیم ولی مهم برایم این است که روی چیزهایی که دارم دست بکشم و خودم را اصلاح کنم. زیرا چیزهایی که درست هستند گاهی فقط به نظر میآیند که درست هستند.
سخن را کوتاه میکنم و میگذارم که همه چیز خودش خودش را درست کند. گاهی باید گذاشت که زندگی خودش جریان پیدا کند.
دقیقا گاهی باید گذاشت زندگی با روال خودش پیش بره و دست از تقلای زیاد برداشت.
کاملا درسته و دقیقا همینه