گزارشی توهین آمیز از درب مغازه

روزگار عجیبی است. همه از ترس بیماری همه‌گیر ماسک میزنند. دوست داریم بگوییم همه، ولی در عمل پنجاه‌درصد رهگذران ماسک ندارند و اتفاقا در دسته افراد پرخطر نیز قرار می‌گیرند. کوچه آرامی است به ندرت غریبه رد می‌شود. همه از همین محله‌اند. کنار ما مغازه بقالی قرار دارد که سالهاست اینجاست و معمولا شلوغ است. مردم می‌آیند و می‌روند و اکثرا بدون ماسک.

هیچ صدایی نمی‌آید، جز سر و صدای مربوط به ماشین‌ها و خانه کناریمان که در حال ساخت و ساز است. گاهی نیز همسایگان علاف درون کوچه با رفقای خود خوش و بش می‌کنند و سکوت کوچه را به هم می‌زنند. محله ی آرامیست و آرامش می‌دهد، البته اگر ساخت و ساز را در نظر نگیریم که روی اعصاب ماست.

گرما اذیت میکند، البته شیشه بزرگ مغازمان مرا در برابر گرما محفاظت کرده و کولری که دقیقا روی من تنظیم شده است خنک نگهم می‌دارد.

فردی می آید که ماسک ندارد و وقتی تابلوی “لطفا بدون ماسک وارد نشوید” را پشت شیشه می‌بیند، در را باز می‌کند، تا کمر درون مغازه خم می‌شود و می‌گوید “آقا ببخشید من ماسک ندارم، یک کیلو عسل میخواستم.”

با خود میگویم تو که یک‌مترش را آمده‌ای، نیم‌متر دیگر مانده است، آن را هم بیا. نمیدانم سختی و مشقت استفاده از ماسک چیست.

نمی‌دانم چرا اینقدر بعضی ها ابله هستند. مگر نه اینکه برای سلامت خودشان است؟

محله ما آرام است. مشتری هر از گاهی می‌آید و معمولا مشتری نداریم و بیکار نشسته‌ایم. ولی به محض آنکه تعطیل می‌کنم، زنگ درب خانه به دست مشتریان می‌سوزد. عادت کرده‌اند وقت و بی وقت زنگ درب خانه را زده و عسل بخواهند.

نمیدانم چه در مخیلیه انسانی باید بگذرد که ساعت یازده شب زنگ درب خانه را زده و نیم کیلو عسل طلب کند و درخواست باز کردن مغازه را داشته باشد.

انگار آسمان چاک خورده باشد و آقا را با سفینه آورده‌اند.

از دست مردمان ابله عصبی می‌شوم. با خود چه فکری میکند که همچین چیزی را به زبان می‌آورد. نمیدانم از کدام طویله گریخته‌ای ولی فردا صبح بیا. در دلم میگویم.

مغز و زبانم اتوماتیک‌وار و مودبانه جمله را سانسور کرده و در نهایت حاصل این می‌شود : فردا صبح مغازه را باز می‌کنیم در خدمتتان هستیم.

می‌رود و دیگر پیدایش نمی‌شود.

من کماکان در فکر این اتفاقی هستم که همه روزه رخ می‌دهد. هر روز حداقل هشت ساعت مغازه باز است. شعورش یاری نمیکند که در حال استراحت هستم و باید در ساعاتی که مغازه باز است تشریف بیاورد و زنگ درب خانه را نزند.

اگر با خود فکر می‌کنید چه اشکالی دارد که مشتری بی‌وقت را سرویس دهم،  پیشنهاد می‌کنم کتاب‌های خاویر کرمنت را تهیه و مرور بفرمایید که مناسب حالتان است.
ازینکه حق را به من میدهید متشکرم.

3 دیدگاه دربارهٔ «گزارشی توهین آمیز از درب مغازه»

  1. همیشه حق با مشتریست،البته نه دائم اما اکثر اوقات
    چرا این را میگویم؟
    چون خودم هم نان دستم به دست همین افراد است
    خداوند روزیمان را بوسیله همین افراد فرازمینی میدهد
    این هم سرنوشتیست ک خود انتخابش کرده ایم
    کاش بجای زنگ در خانه، شماره تلفنت را در دسترسشان میگذاشتی
    تا هرزمان که صلاح میدانی خاموشش کنی
    البته که کاسبان افرادی بس زحمت کش هستند
    اما چه میشود کرد… .
    این نیز بگذرد

    1. ممنون که وقت گذاشتید و مطالعه کردید.
      موضوع کمی پیچیده است و البته خیلی هم پیچیده نیست.
      فقط بهانه ای بود برای نوشتن گزارشی تا کمی بنویسم.
      شماره هم با فونت درشت روی در نقاشی شده.
      میتوان گفت نوشته در جهت راضی نگهداشتن آن بخش “همیشه طلبکار” من بوده است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *