مدتی پیش هنگام قدم زدن به دوستی قدیمی برخوردم. پس از احوالپرسیهای مرسوم پرسید: “راستی شمارهات را دارم، ولی گویا شبکههای اجتماعی تو روی خط دیگری است. آیدیت چیست؟”.
خیلی عادی جواب دادم “در شبکه های اجتماعی فعالیتی ندارم”. دهانش باز ماند. با شگفتی گفت “مگر میشود؟ قرن بیست و یکم است. زندگی ماشینی است. از دوره زمانه عقب میافتی”.
بعد از کمی، گفتوگو به سمت تلویزیون و سریالهای سر شب کشیده شد. هنگامی که گفتم تلویزیون نگاه نمیکنم، دیگر باورش نمیشد. برایش سخت و سنگین بود که هر شب اخبارها را نمیبینم و سپس درون شبکههای اجتماعی غوطهور نمیشوم. پیگیر پستهای فلان سلبریتی نیستم و به مخالفانش فحش نمیدهم.
بعد خیلی جدی پرسید “پس با زندگیتان چکار میکنید؟”.
جواب دادم زندگیمان را زندگی میکنیم. میخوریم، میخوابیم، لذت میبریم. کیف میکنیم. میرقصیم. شادی میکنیم. اما آنها را به اشتراک نمیگذاریم.
در کل آنچنان در آن لحظه غرق میشویم که یادمان میرود موبایل را برداریم و عکس بگیریم.
پس شبکههای اجتماعی را چه کنیم؟
بعد از رفتن دوستم به این قضیه فکر کردم. فکر میکردم با نداشتن اینستاگرام واقعا چه پستهایی را از دست میدهم و یا از دست دادن این اطلاعات چقدر میتواند به ضرر من تمام شود.
انسان در اکثر مواقع در چیزهای که خودش میسازد غرق میشود. عصر اطلاعات را بوجود آورد. ولی اکنون زیر فشار اطلاعات تولید شده در حال له شدن و از هم پاشیدن است.
فرض کنید هر روز زیر شدیدترین بمبارانهای خبرهای بد باشید. آیا روحیه برای خوشحالی میماند. برعکس، چنان از خبری به خبر دیگر گام برمیداریم که روح و روان خود را ویران میکنیم.
شاید با خود بگویید هزینه بیاطلاعی از اتفاقات روز دنیا زیاد است. شاید اینگونه باشد ولی در هر صورت هزینه آن از اطلاع داشتن بیشتر است.
گاهی با بیاطلاعی از اتفاقاتی که میافتند، آرامش و راحتی را به زندگی خود میآوریم. شاید لازم باشد ورودیهای مغزمان را بیشتر مدیریت کنیم.
شاید لازم باشد در مورد شبکههای اجتماعی و فعالیت در آنها، قدری تجدید نظر کنیم. شاید بسیاری از شبکههای اجتماعی را بیهوده داریم و هیچ استفاده مفیدی از آنها نمیکنیم.
شاید لازم باشد هر از گاهی از خود بپرسیم، اگر ندانم در فلان کشور چند نفر از کشته شدهاند، چقدر بر زندگی من تاثیر مثبت خواهد داشت.