نوشتن گاهی سخت میشود. سختتر از چیزی که فکر میکنیم.
گاهی حس میکنم درون مغزم را با کاه پر کردهاند و هیج به ذهنم نمیآید.
گاهی حس میکنم این نوشتنها هیچ فایدهای ندارد. البته که باید گهگاهی همچین فکرهایی کرد. این فکرها برای هر انسانی طبیعی است. در اثر خستگی، حواسپرتی و درماندگی طبیعی که در ذات آدمی نهفته است.
شاید لازم باشد گاهی دست از کار بکشیم. کاری نکنیم. استراحت کنیم. به سفر برویم. به گردش برویم. مورچهها را بشماریم. پرندگان را نگاه کنیم. برای نویسنده حتی بیکار بودن هم مفید است. بر ذهن و فکرش تاثیر مثبت میگذارد. دلش را آرام میکند.
هرچه میکنم تلاشم در جهت سادهکردن نوشتن است. نوشتن باید ساده باشد تا آنچه از دل میآید به همان صورت بر صفحه انتشار ظاهر شود. خواننده آن را درک کند. از خواندنش کیف کند. خوشحال شود. غمگین شود. اصرار ورزد که دوباره بخواند. حس خوبی از خواندن را تجربه کند.
آیا درست است؟
آیا نادرست است؟
این فکرها همیشه از سر آدمی میگذرد. اینکه کاری که انجام میدهم کار درستی است یا خیر. چیزی که میگویم درست است یا خیر. در بسیاری از مواقع نیازی نیست کارمان دقیق باشد فقط باید انجام دهیم، به صورتی که برایمان لذتبخش است و با آن راحت هستیم، تا زمانی که به آن عادت کنیم و آن را درک کنیم.
هرچند راهها همیشه به جای خوبی ختم نمیشوند ولی تلاشهای در جهت خوب همیشه نتیجه خوبی خواهند داشت.
به هر حال نوشتن در این مقطع برای من از تولید نوشته با کیفیت مهمتر است. در این متن و دیگر متنها شاید دهها مشکل مختلف بیابیم. ولی دلیل نمیشود که منتشر نکنم و دست از کار بکشم.
پانزدهم مهرماه 1399