آذر 1399

اثبات وجود خدا

بسیاری از چیزهای که همیشه نگران آنها هستیم، نه وجود دارند و نه وجود آنها تاثیری بر زندگی ما دارد. اما همه روزه، در مورد آن‌ها بحث می‌کنیم. به دنبال قانع کردن دیگران هستیم. خود و دیگران را عذاب می‌دهیم. هر روز و هر ساعت در هر گوشه‌ای بحث اثبات وجود خدا است. آیا وجود […]

اثبات وجود خدا بیشتر بخوانید »

دوست دارم ننویسم

دوست دارم ننویسم. دوست دارم انگشتانم روی کی‌بورد نچرخد. دوست دارم قلم در دستانم نرقصد. در واقع نمی‌خوام بنویسم. هر چقدر دوست دارم بنویسم، همانقدر از نوشتن متنفرم. نمی‌دانم این چه حسی است. کاش می‌شد کمی روی خود گرد پیری بپاشم. کاش می‌شد چند سال مرخصی بگیرم و بخوابم. کاش می‌شد در آغوش خرس‌های قهوه‌ای

دوست دارم ننویسم بیشتر بخوانید »

داستان ساحل صخره‌ای

کنار خیابان ایستاده بود. بادی سرد می‌وزید. یقه پالتو را بالا داد. سیگاری بر روی لب‌های قرمزش گذاشت. فندکی از جیبش در آورد و آتش زد. شعله فندک در چشم‌های سیاهش رقصید. سیگار روشن شد. دود آن به سمت بالا رفت.   آسمان به تیرگی می‌گرایید. ابرها کم کم در آسمان پدیدار می شدند. بر تراکمشان

داستان ساحل صخره‌ای بیشتر بخوانید »

ما اینگونه منقرض می‌شویم!

این روزها بیشتر از هر چیز، مقاومت درونی مرا اذیت می‌کند. مقاومت مغز در برابر فکر کردن، کار کردن و تمایل به استراحت از هر چیزی مرا بیشتر عقب می‌اندازد.  آنچه که مرا نجات می‌دهد، یاری مغز پستاندار است و گرنه نمی‌توانستم ادامه دهم. مغز منطقی، مغزی که تمام هدفش این است که کمتر فکر

ما اینگونه منقرض می‌شویم! بیشتر بخوانید »

می‌خواهم ساده‌ بنویسم‌

میخواهم داستانی بنویسم. می‌خواهم ساده‌ ترین داستان را بنویسم‌. می‌خواهم حتی بقال محله که سواد ندارد، نیز بتواند بخواندش. لذت برده و در آن غرق شود. اصلاً می‌خواهم طوری بنویسم که برای خواندن آن به چشم نیز نیازی نباشد. حتی کورها هم آن را بخواند و از آن لذت ببرند. چرا باید مخاطب را از

می‌خواهم ساده‌ بنویسم‌ بیشتر بخوانید »

صدمین داستان تمام شد!

صدمین داستان چند روز پیش تمام شد. هم خوشحالم و هم ناراحت. در‌واقع نه خوشحالم و نه ناراحت. احساس خاصی ندارم (با این لحن). بعد از اتمام صدمین داستان با خود گفتم، خب که چه؟ چه شد؟ شاید اینکه انتظار داشته باشم آسمان جر بخورد، فرشته‌ای با بالهای سفید ظاهر شود و لوح جادویی به

صدمین داستان تمام شد! بیشتر بخوانید »

اتفاقات مزرعه

در کنار پرچین ایستاده‌ام و به گندم‌زار نگاه می‌کنم. باد به میان گندم‌ها می‌وزد. موج ایجاد می‌کند و گندم‌ها را می‌رقصاند. گاوها در حال چرا هستند. با نگاهی احمقانه‌ به اطراف نگاه می‌کنند و در پی یونجه‌ها می‌گردند. هر از چند گاهی ما ما می‌کنند. زیباترین گاو ماده نیز در میان آن‌هاست. ماتیلدا، گاوی قهوه‌ای

اتفاقات مزرعه بیشتر بخوانید »

درباره مترو ۲۰۳۳

در یادداشت امروز درباره رمان مترو ۲۰۳۳ خواهیم گفت. رمانی با ترجمه عالی فربد آذسن. مترو ۲۰۳۳ اولین قسمت از سه‌گانه بزرگ مترو نوشته دیمیتری گلوخوفسکی است. در اثر وقوع جنگ اتمی در سال ۲۰۱۳ سطح زمین غیرقابل زیستن شده است. انسان‌ها برای فرار از تششعات اتمی به خطوط مترو پناه آورده‌اند. اکنون بیست سال

درباره مترو ۲۰۳۳ بیشتر بخوانید »

نقل به معنای برای ولایت بر نفس

هیچ انسانی تا به ولایت بر نفس خویش دست نیافته آزاد نیست. اپیکتت ۱- حرف اصلی این گفتاورد این است که: کلید اصلی برای رسیدن به آزادی این است که ابتدا بر نفس خود غلبه کنیم. بدون اینکه بتوانیم بر خود مسلط باشیم، ادعای آزادی و تلاش برای آزادی مفهومی بی معنی خواهد بود. ۲-

نقل به معنای برای ولایت بر نفس بیشتر بخوانید »

مدیریت زمان

همیشه با مساله مدیریت زمان دست و پنجه نرم کرده‌ام. جنگ و جدل بسیاری با خود داشته‌ام. این مساله به همراه اولویت‌بندی‌ها و استفاده بهینه از زمان مسائل مهمی هستند.  همیشه این موضوع مرا کلافه می‌کند. کارهایی زیادی برای انجام دادن دارم، ولی بسیاری از کارها را از یاد می‌برم. میبینم که در یک چشم

مدیریت زمان بیشتر بخوانید »