اردیبهشت 1401

ملالوالملیک و داستانی دارک

مثال هر روز، چراغ را از نفت سیراب، بر صندلی جلوس کرده و عزم کتابت یک داستان دارک همانند تیره روزی‌های هر روزه خودمان کردم که سید اکبر دق الباب کرد و وارد شد. «چه شده سید؟ این وقت صبح؟» پاسخ دادند که «نامه آمده یا شیخ» «بده ببینم.» داد و گرفتم و رفت. نامه […]

ملالوالملیک و داستانی دارک بیشتر بخوانید »

داستان سیما

صدای زنگ تلفن او را از میان افکارش بیرون کشید. «بله؟ سلام سیما. خوبی؟ آره می‌دونم. خیلی خوب. بازم تبریک می‌گم. خداحافظ» و بعد صدای بوق و سکوت؛ با خود فکر کرد که کاش روشی برای احیا این مریض «ایست قلبی» وجود داشت. باد افکارش را برد. برد و برد و برد بیمارستان، بخش اورژانس

داستان سیما بیشتر بخوانید »

احساسات مبهم

صدای شکستن برگ‌های خشک زیر کفش‌های کتانی‌اش با صدای بادی که از لای شاخه‌ها جریان می‌یافت سمفونی غریبی را اجرا می‌کردند. اما در پشت سر صدای همهمه و خنده سکوت فضا را می‌شکست. کفش‌هایش که سطح آسفالت را لمس کردند. به سمت چپ پیچید دست‌هایش را درون جیب‌هایش گذاشت. یقه کتش را بالا داد و

احساسات مبهم بیشتر بخوانید »

در باب انسان و انسانیت

پرده اول: به بچه آدم یکبار حرفی را می‌زنند. چه حرف‌های بیهوده‌ای! مگر می‌شود؟ انسان یا همان آدم موجودی است که قدرت تفکر دارد و دارای عقل است. یعنی اینکه چیزی را که میخواهی به او بگویی را باید با منطق به او بفهمانی در غیر این صورت امکان دارد به حرفتان گوش نکند. اتفاقاً

در باب انسان و انسانیت بیشتر بخوانید »