چالش سی محتوا

خلسه – بخش پنجم – شوخی میکنی دیگه؟

اتومبیلش را در پارکینگ پارک کرد. از پله‌ها بالا آمد. وقتی در راهرو کلینیک قدم میزد منشی‌ها و دستیاران همه به او سلام می‌کردند ولی او به ندرت جواب آن‌ها را می‌داد یا لبخند می‌زد.   تقریبا معروف‌ترین پزشک کلینیک بود و از طرف دیگر پزشک معتمد دادگستری هم بود. دوستان با نفوذ زیادی داشت برای […]

خلسه – بخش پنجم – شوخی میکنی دیگه؟ بیشتر بخوانید »

خلسه – بخش چهارم – همیشه پای یک احمق در میان است

وکیل به او خیره مانده بود. ریشش را خاراند. سرش را پایین انداخته بود و از زیر میز به پاهایش نگاه می‌کرد. نازنین در حالی که به او زل زده بود دود سیگارش را به هوا فوت کرد. چند ثانیه‌ای این سکوت ادامه داشت. نازنین بدون آنکه چشم‌هایش را او بگیرد خاکستر سیگارش را روی زمین

خلسه – بخش چهارم – همیشه پای یک احمق در میان است بیشتر بخوانید »

خلسه – بخش سوم – دروغگو کیست؟

«وضعمون خوب بود. خوراک و پوشاک و همه‌چی در اختیارمون بود. هر روز صبح صبحونه می‌خوردیم و ناهار و شام هم به راه بود. تنها کاری که لازم بود انجام بدیم این بود که منتظر بمونیم تا شاید یکی بیاد و ما رو به سرپرستی بگیره.  کسایی که اونجا کار می‌کردن هیچ‌وقت نذاشتن بهمون سخت

خلسه – بخش سوم – دروغگو کیست؟ بیشتر بخوانید »

خلسه – بخش دوم – یک واکنش غیرمنتظره

پشت میزش نشسته بود. مشکلی در کدنویسی وجود داشت. سه روز گذشته بود و هنوز آن باگی که باید، اصلاح نشده بود. پس از بررسی مجدد نکاتی را یادداشت کرد و برای همکارش فرستاد. به پشتی صندلی تکیه داد نفس عمیقی کشید. با یک دست بدون این‌که نگاه کند، کشوی میزش را باز کرد دستی بر

خلسه – بخش دوم – یک واکنش غیرمنتظره بیشتر بخوانید »

توصیه هایی برای زندگی هنری بهتر

در این مقاله می‌خواهیم چند توصیه برای داشتن زندگی هنری بهتر را با هم بررسی کنیم پس با ما همراه باشید. توصیه شماره یک: معقول باشید هیچگاه قول یک داستان در یک روز را ندهید. داستان برای شکل گرفتن نیاز به صرف زمان و برقراری ارتباط عمیق میان نویسنده و داستان را دارد. نویسنده برای

توصیه هایی برای زندگی هنری بهتر بیشتر بخوانید »

جمعه

زمان‌هایی است که قلمم خشک می‌شود، چیزی در ذهن ندارم. لوب پیشانی‌ام درد می‌گیرد. مغزم می‌خواهد تمام اطلاعاتش را بیرون بریزد و خود را خلاص کند ولی چیزی مانع می‌شود.  چیزی شبیه به سوپاپی که سوراخ آن مسدود شده باشد و راهی برای باز شدنش موجود نباشد. ولی چه می‌شد اگر درمورد کارهایی که باید انجام

جمعه بیشتر بخوانید »

داستان خلسه – بخش اول

ساعت دیواری نه شب را نشان می‌داد. موقع تعویض شیفت بود. مثل هر روز دفتر را امضا و از همکاران خداحافظی کردم. بالاخره امروز هم تمام شده بود. وقت آن بود که به خانه برگردم، دوش بگیرم و کمی استراحت کنم. واقعا کار در این آشغال‌دانی بی‌خود بود.  درآمد خوبی داشتم. ولی مدام با دیگران

داستان خلسه – بخش اول بیشتر بخوانید »

الماس روی آب شناور نمی ماند

الماس روی آب شناور نمی‌ماند. برای پیدا کردن الماس باید آستین‌هایت را بالا بزنی و پاهایت را خیس کنی. همان‌طور برای پیدا کردن موضوعی مناسب باید بسیار بنویسی و در اعماق ذهنت به دنبال موضوع مناسب بگردی. 

الماس روی آب شناور نمی ماند بیشتر بخوانید »

از وزنه برداری چه آموختم؟

پس از شش ماه روی سکو می‌روم. آخرین رکورد صد کیلوست و من صدوبیست را برمی‌دارم. حتی از پس جابجا کردن آن هم بر نمی‌آیم.   سرخورده برمی‌گردم و تلاش دوم، صدکیلو را امتحان می‌کنم و این‌بار هم نمی‌توانم بذزنم. سخت ذهنم آشفته است. این بار کمی منطقی نگاه می‌کنم. وزنه پنجاه کیلو را برمی‌دارم و

از وزنه برداری چه آموختم؟ بیشتر بخوانید »