داستان کوتاه

پروژه استوانه – قسمت چهارم

قسمت‌های قبلی:قسمت اولقسمت دومقسمت سوم سالنی سنگی و بزرگ که در کناره‌ها یک پله می‌خورد و در انتهای سالن دری قرار داشت که بسته بود. قامت سیاه پوشی در انتهای سالن بر روی یک صندلی سنگی نشسته بود.   آنقدر سیاه بود که نمیتوانستم تشخیص دهم رو به من است یا پشت به من.   جلو […]

پروژه استوانه – قسمت چهارم بیشتر بخوانید »

پروژه استوانه – قسمت سوم

قسمت‌های قبلی را خوانید:قسمت اول قسمت دوم قسمت سوم: اینجا رازی پنهان است «عقب که نمیتونیم برگردیم. تنها راهمون اینه مستقیم بریم سمت خرابه ها»  راست میگفت. پشت سرمان میدان جنگ بود. هوا رو به تاریکی میرفت. و فقط یک راه داشتیم. آن هم پیش رفتن در آن سرزمین نفرین شده بود.  خورشید بنفش هم

پروژه استوانه – قسمت سوم بیشتر بخوانید »

پروژه استوانه – قسمت دوم

قسمت‌های قبلی را خوانید:قسمت اول عقب نشینی واگن با سرعت مسیر جاده را می‌پیمود. در بزرگ پناهگاه باز شد و واگن به داخل پایگاه رفت و در پشت سر بسته شد. کنار در ورودی دو برج دیدبانی حدودا سه متری دیده می‌شد که بر روی دیوارهای پنج‌متری ساخته شده بودند و دید خوبی به نگهبانان

پروژه استوانه – قسمت دوم بیشتر بخوانید »

پروژه استوانه – قسمت اول

تلاش برای بقا  همانطور که سمندر به سیخ کشیده شده را روی آتش می‌گذاشت ادامه داد: «خبر رسیده که حملات زیاد شده. میگن توی مناطق شمالی یه ارتش سرباز سفالی به حرکت درومدن و هرکی توی شهرها هست رو به سیخ می کشن»  نگاهی به آسمان کردم. گرگ و میش بود. تقریبا یک ساعتی تا

پروژه استوانه – قسمت اول بیشتر بخوانید »

خلسه – قسمت ششم (پایانی) – شاید همینطور بهتر باشد

پله ها را دوتا یکی بالا آمد. در را پشت سرش بست و به آن تکیه داد. چشم‌هایش را بست و نفس عمیقی کشید. نه! این نمی‌توانست اتفاق بیفتد. «چرا؟ همچین چیزی مگر ممکن است؟». احساس ضعف و گرسنگی کرد.   به سمت کابینت قدم برداشت. دلش خوراکی شیرین می‌خواست. شروع کرد به خوردن بیسکوییت و کیک‌هایی که

خلسه – قسمت ششم (پایانی) – شاید همینطور بهتر باشد بیشتر بخوانید »

خلسه – بخش سوم – دروغگو کیست؟

«وضعمون خوب بود. خوراک و پوشاک و همه‌چی در اختیارمون بود. هر روز صبح صبحونه می‌خوردیم و ناهار و شام هم به راه بود. تنها کاری که لازم بود انجام بدیم این بود که منتظر بمونیم تا شاید یکی بیاد و ما رو به سرپرستی بگیره.  کسایی که اونجا کار می‌کردن هیچ‌وقت نذاشتن بهمون سخت

خلسه – بخش سوم – دروغگو کیست؟ بیشتر بخوانید »

خلسه – بخش دوم – یک واکنش غیرمنتظره

پشت میزش نشسته بود. مشکلی در کدنویسی وجود داشت. سه روز گذشته بود و هنوز آن باگی که باید، اصلاح نشده بود. پس از بررسی مجدد نکاتی را یادداشت کرد و برای همکارش فرستاد. به پشتی صندلی تکیه داد نفس عمیقی کشید. با یک دست بدون این‌که نگاه کند، کشوی میزش را باز کرد دستی بر

خلسه – بخش دوم – یک واکنش غیرمنتظره بیشتر بخوانید »

داستان خلسه – بخش اول

ساعت دیواری نه شب را نشان می‌داد. موقع تعویض شیفت بود. مثل هر روز دفتر را امضا و از همکاران خداحافظی کردم. بالاخره امروز هم تمام شده بود. وقت آن بود که به خانه برگردم، دوش بگیرم و کمی استراحت کنم. واقعا کار در این آشغال‌دانی بی‌خود بود.  درآمد خوبی داشتم. ولی مدام با دیگران

داستان خلسه – بخش اول بیشتر بخوانید »

چگونه بوسیله یک گیف، داستان بنویسیم

در این پست میخواهیم کار متفاوتی انجام دهیم. قرار است قدم به قدم، نوشتن یک داستان کوتاه را پیش ببریم. خب برای اولین مرحله می‌توانیم به سراغ یک صحنه بریم که شاهین کلانتری به آن گیف می‌گوید. گیف یا gif همان تصویرهای متحرک و بامزه ای هستند که احتمالاً خیلی از ما هنگام کار با

چگونه بوسیله یک گیف، داستان بنویسیم بیشتر بخوانید »

افسوس بی‌پایان

درب را پشت سرش بست. نگاهی به اطراف انداخت. منشی در حال صحبت کردن با یکی از مراجعین بود. زنی روبرویش ایستاده بود دختر کوچکی را در آغوش داشت که همانند مادرش موهایش فری بود و با چشم‌های گرد و کوچکش به فریدون خیره مانده بود. زن چیزی می‌گفت و فریدون نمی شنید. صدایی رودی

افسوس بی‌پایان بیشتر بخوانید »