پاره‌ها

روز جمعه هجدهم تیرماه ۱۴۰۰

شاید برای بسیاری راحت باشد که بیایند و در مورد همه اظهارنظر کنند یا به خودشان اجازه دهند که دیگران را تصور کنند. ولی بسیاری از جمله خودم نمی‌توانیم. نمی‌توانیم در مورد چیزهایی اظهارنظر کنیم که در آن‌ها تخصصی نداریم.
وقتی مسئله‌ای پیش می‌آید که در مورد آن اطلاعی ندارم ترجیح می‌دهم که سکوت کنم. ترجیح می‌دهم که سکوتم نشان‌دهنده نادانی من باشد تا با حرف زدن به همه اعلام کنم که احمق هستم.

روز پنج‌شنبه بیست و چهارم تیرماه ۱۴۰۰

سخت، آسان، رولرکوستر؛ در فارسی به آن قطارشهربازی می‌گویند. هیچ‌گاه روزهایم شبیه به هم نبوده‌اند. پراکنده، گیج و ویج، آسان و بلدوزر؛

سخت میتوان دور روز همانند پیدا کرد. متفاوت هستند. از برنامه عقب‌مانده‌ام. در اثر یک اشتباه فایل آموزش ۲۵ دقیقه‌ای پاک شده است. و من در کوه وظایف روزانه سرگردان به دنبال روزنه برای بازنویسی آن هستم.

میدانم که بازنویسی آن به آسانی بار اول نیست. برای من سخت تر است. چون موضوع را هم عوض کرده‌ام. این وسواس و این کمال گرایی هرچقدر هم که با آن بجنگم و منطقی باشم. در مواقعی خودش را نشان می‌دهد و مرا بیچاره می‌کند.

یقه ام را میگیرد و به دیوار می‌کوبد. راهی برای فرار از او نیست. شاید هم هست ولی در حال حاضر نمی‌دانم. برنامه بزرگ و سنگین مانند راه رفتن بر لبه تیغ است. اگر تمام خانه‌ها را علامت بزنی ژولیوس سزار ذهن خودت می‌شوی و اگر حتی یکی از آن خانه‌ها خالی بماند همانند یهودا اسکاریوتی. بر لبه تیغ راه می‌روم و سریع‌ هم می‌روم. همینطور رولرکوستر وار یک روز باب مارلی و روز دیگر الویس پریسلی!