در یک تصمیم ناگهانی تصمیم گرفتم که چیزی بنویسم و منتشر کنم. شبیه به همان آزادنویسیهای روزانهام ولی با کمی نظم و ترتیب در نوشتن. امیدوارم که «مهملات شماره یک» برای کسی آزاردهنده نباشد.
گاهی زندگی آن طوری که باید پیش نمیرود. بعد آدمی با خودش بر میگردد و میگوید که این تلاشی که برای به ثمر دادن این درخت کرده بودیم کجا رفته است.
گاهی در میان تلاش کردن هایم از خودم میپرسم: «من کجا هستم و قرار بوده به کجا بیایم و اصلاً من کیستم».
تا آنجا که میدانم این موج سینوسی طبیعی است و هنرمندان و نویسندگان آن را داشتهاند و همین احساس را تجربه کردهاند.
متوجه شدهام وقتی هر روز بنویسم خسته میشوم. نیاز دارم که چند روز ننویسنم تا دوباره کاسهام پر شود و حرفها از آن لبریز شوند و بعد هم شروع کنم به نوشتن و کنار هم چیدن کلمات.
شاید یکی از دلایل آن این باشد که به اندازه کافی چیزهای مختلفی وارد ذهن ما نمیشود. یعنی ذهنمان اکبند همینطور باقی میماند تا زمانی که دوباره تصمیم بگیریم چیزی کنار چیزهای قبلی اضافه کنیم.
ولی اکثراً هم چیزی اضافه نمیشود و همینطور تا آخر خالی حرکت میکنیم. همانند اتوبوسی که از تمام ایستگاهها میگذرد ولی هیچکس را سوار نمیکند.
این را هم میدانم اگر کاری را که دوست دارم و قرار بوده انجام دهم را انجام ندهم، در نهایت به خودم می بازم و از خودم شرمنده میشوم و بعد هم دچار یأس میشوم و ناراحت میشوم و بعد هم غصه میخورم و افسرده میشوم و کارها را هم پشت گوش میاندازم و فقط میگویم: «هوووف حوصله ندارم».
برای شما هم پیش آمده است؟ مطمئناً آمده است. ولی مهم نیست. یکی از دلایل اینکه بصورت حرفهای نویسندگی را انتخاب نمیکنم و دنبال نویسندگی تجاری نمیروم این است که نمیخواهم این آزادی در ننوشتن را فدای ددلاینهای مشتریان کنم. یعنی اینکه نوشتن برای من چیز دیگری است.
یعنی من بیشتر از اینکه نوشتن را دوست داشته باشم خیالپردازی و داستانسرایی را دوست دارم. نوشتن برایم وسیله است که آن تصاویر درون ذهنم را کنترل کنم آنها را شکل دهم.
آنها را درست کنار هم بچینم. و اینکه در نهایت به چه تبدیل میشوند هم مهم نیست. من کارم را انجام میدهم آن کسیکه دوست داشته باشد آنها را بخواند میخواند. و هرآن کس که دوست ندارد آنها را نمیخواند و قبول هم نمیکند.
اون جا که از آکبند نگه داشتن ذهن گفتین و اینکه چیز جدید بهش اضافه نمیکنیم، پس چیز تازهای هم برای نوشتن پیدا نمیکنیم رو حسابی باهاش موافقم. بالاخره برای خروجی گرفتن اول باید یه چیزی وارد کرده باشیم. مثل اینکه بخوایم دستگاه آبمیوه گیری بدون اینکه توش میوه بریزیم، بهمون آبمیوه بده!
دقیقا همینطوره
ممنون
اما یه وقتایی از ورودی زیاد مغز هنگ میکنه و جوش میاره. اونوقت تا انگشت ته حلقش نندازی و سرریزشو خالی نکنی، راه نمیوفته