ما همه همینیم که هستیم. هر روز کوهی از نوشتههای نصفه و نیمه از خود به جای میگذاریم. کوهی از کتابهای نیمه خوانده شده در قفسهها داریم. همیشه اطرافیانم به شوخی به من میگویند که تو به تنهایی عامل از بین بردن جنگلها هستی.
صد فایل در فولدر بعداً ویرایش شود. آنقدر کنار هم جمع میشوند که هنگام باز کردنش لپتاپ هنگ کند.
راهی را میرویم که دلمان میخواهد و دلمان میگوید. با وجود اینکه از دلمان پیروی میکنیم، امکان ندارد در میانه راه به سمتی کج نشویم که دوست نداشته باشیم. و اینجا وظیفه ماست که جلوی این هواس پرتی و گیج زدنها را بگیریم.
ما همینیم صدها دفتر حاوی مهملات و مزخرفات. که روی هم انبار شدهاند که، نه دلمان میآید آنها را دور بیاندازیم، نه جایی برای نگه داشتن آنها داریم.
اگر میخواهی مرا درک کنی با من به قلبم بیا. همه چیز آنجا است. همه چیز از قلب هنرمند تراوش میکند. افکار درون مغزم را خودم نیز نمیتوانم درک کنم. چه برسد به دیگری.
و اما من، روزهایی که کودک درونم با نهایت وجود دلش میخواهد، تبدیل به متجاوزی شود و کودکی را سلاخی کرده و درون فاضلاب بیاندازد. از دست من کاری بر نمیآید. فقط میتوانم اینها را بنویسم. سپس کمی آرام میگیرم.
و بعد شاید دلم بخواهد به فضا سفر کنم. باهم سفر میکنیم. دست آخر که همه چیز را دوره کردم با خود فکر میکنم، منتشر کنم یا نکنم.
من همینم. تشکیل شده از کودکی درون به همراه بازویی بزرگسال برای رسم ترسیمات ذهنی او.