انگیزه جزو جدایی ناپذیر از زندگی ماست. همیشه به دنبال این بودهایم که شوقمان را در دلم زنده نگه داریم.
اما حقیقت تلخ این است که روزهای بسیاری در زندگی وجود دارد که آدمی اصلاً حال و حوصله کار کردن را ندارد. ترجیح میدهد خودش را به ندانستن و ندیدن بزند.
احتمالا شما هم تجربه کردهاید. گاهی چنین اتفاقی باعث میشود که با داشتن یک روز ناخوب تمام کارهایی پیشین خود را نفی کنیم. و از کاری که انجام میدهیم دلسرد شویم. و شاید حتی به خود بد و بیراه هم بگوییم. از آن بدتر به خود ننگ عدم داشتن استعداد را بزنیم.
در مسیر پیشرفت زنجیر مهم است. بودنِ یک حلقه پوسیده از این زنجیر بهتر از نبودن آن است. در بسیاری از مواقع همین حلقه پوسیده ما را نگه میدارد.
بهترین کار این است که سعی کنیم زنجیر روزهایمان را با حلقهای محکم کامل کنیم. سعی کنیم همیشه این زنجیره را ادامه دهیم. اما در بسیاری از مواقع نمیتوان این کار را کرد و انجام دادن آن به شدت سخت میشود. آن روزها فقط اینکه کار را انجام دهیم مهم است و شاید بهتر باشد به حداقل ها قانع بود تا حداکثرها گریبان ما را نگیرند.
شعری از سعدی:
درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد. «حجاج یوسف» را خبر کردند، بخواندش و گفت: دعای خیری بر من کن. گفت: جانش بستان. گفت: از بهر خدای این چه دعاست؟ گفت: این دعای خیرست ترا و جمله مسلمانان را.
ای زبر دست زبردست آزار گرم تا کی بماند این بازار به چه کارت آیدت جهانداری مردنت به که مردم آزاری
امیدوارم هیچگاه هیچکس این چنین بر مردم پدیدار نشود که گرفتن جانش دعای خیری برای او و دیگران باشد. به راستی که شیخ سعدی قلمش به مانند قند است. ولی قندی که کام خوبان را شیرین کند و کام ستمگران را تلخ.
بازهم قلمی گیرا…
خب زنجیر چیه؟ یعنی به نظر شما به چی متمسک بشیم که مثل زنجیر عمل کنه؟
راستش فکر کنم کمی در انتقال منظور ناشیانه عمل کردم.
هر حلقه زنجیر میتونه تلاشی کوچک در راستای رسیدن به هدفمون باشه.
مثل همین نوشتن روزانه. و این حلقه ها در کنار هم تشکیل یک زنجیز رو میدن که در نهایت ما رو به شکل درستی به جای درست می رسونه