فیلم chaos walking فیلمی برگرفته از رمان «چاقوی جدایی ناپذیر» نوشته «پاتریک نس» است. این کتاب پر فروش در سال 2008 منتشر شده است. خوشبختانه در ایران به کوشش انتشارات آذرباد ترجمه و به چاپ رسیده است. من کتاب را نخواندهام و نقدهایی که بر داستان وارد شده بر اساس فیلم بوده است. این انتظار میرود که درونمایه فیلم و کتاب همانند یکدیگر باشند. شاید هم مانند فیلم جاده صحنه به صحنه از روی رمان برداشته شده باشد. اما در مجموع حدسم این است که برخلاف فیلم، کتاب خوب است و ارزش خوانده شدن را دارد. با من همراه باشید.
درونمایه
زمینیها به سیارهای دیگر آمدهاند برای زندگی کردن. چرا؟ چون زمین احتمالاً دیگر برای زندگی کردن مناسب نبوده است. به محض اینکه پا در این سیاره گذاشتهاند متوجه شدهاند که افکار درون سر مردها با صدای بلند عریان میشود و اطرافیان میتوانند آن را بشنوند. قضیه آنجایی جالب میشود که این امر فقط بر روی مردان تأثیر دارد و زنان فاقد چنین ویژگی هستند.
در واقع مردان نمیتوانند ذهن خود را کنترل کنند و همه چیز را افشا میکنند. سپس بین انسانها و گونه های بومی آن سیاره جنگ در میگیرد و گونههای بومی تمام زنان را میکشند احتمالاً چون نمیتوانند ذهن آنها را بخوانند. داستانِ فیلم این است که هیچ زنی وجود ندارد. و زنها همه مردهاند. شهردار فردی است (با بازی مدز میکلسون) که توانایی کنترل ذهنش را دارد و برخلاف دیگر مردان کسی نمیتواند صدای ذهنش را بشنود.
شخصیت اصلی «تاد» نمیتواند افکارش را کنترل کند. وویس(صدای) او مدام شنیده میشود و همه چیز را لو میدهد. طبق عادت برای اینکه چیزی را مخفی کند با خود جمله «من تاد هیوئت هستم» را تکرار میکند.
سخنی از چخوف
چخوف میگوید اگر در ابتدای داستانتان یک اسلحه را نشان میدهید باید تا آخر داستان آن اسلحه شلیک شود. یعنی جایز نیست در داستانتان چیزهایی را نشان دهید در صورتی که قرار نیست از آنها استفاده کنید. یکی از مهمترین و اولین دروسی که در داستاننویسی میآموزیم همین است.
هنگامی که روی شخصیتی کار میکنید و به طریقی برای خواننده تعلیق ایجاد میکنید. وظیفه دارید که تأثیر آن شخصیت را در داستان نشان دهید.
نشان دهید آن تعلیق و درگیری ذهنی که برای مخاطب ایجاد شده است، پوچ نبوده و نقش مهمی در داستان دارد. اگر آن شخصیتِ پرداخته شده تأثیری در داستان نداشته باشد، نه تنها به مخاطب بر میخورد بلکه به او توهین میشود.
صراحتاً موضوع صحبت اسپکلها هستند که در فیلم بصورت محسوسی نشان داده میشوند. اوایل فیلم به مخاطب گفته میشود که اسپکلها زنها را قتل عام کردهاند. این موضوع تعلیقی بزرگ را ایجاد میکند برای اینکه انگیزه آنها از این کار مشخص نیست. ولی ناگهان در میانه فیلم حقیقی پنهان رو میشود.
از آن به بعد کاملاً از فیلم محو میشوند. انگار نه انگار که آنها ساکنان اولیه آن سیاره هستند. حتی در یک صحنه تاد با یکی از آنها درگیر میشود که باز هم حساسیت را بیشتر میکند. درواقع هنگامی که در یک سوم انتهایی فیلم متوجه شدم اسپکلها قرار نیست در پایان فیلم خودی نشان دهند نا امید شدم.
همچنین دیوی پسر شهردار را مشاهده میکنیم که به شدت در فیلم نمایان است. ولی او را اصلاً در انتهای فیلم به خاطر ندارم. راستش اصلاً یادم نمیآید که او را در صحنههای انتهای فیلم دیده باشم.
سبک فیلم
فیلم chaos walking در رده پسا-آخرالزمانی قرار میگیرد و تا حدودی هم در ساخت این فضا موفق عمل کرده است. شاید اگر گفته میشد که این فیلم اولین قسمت از یک مینی سریال است من آن را یک اثر فوقالعاده پسا-آخرزمانی معرفی میکردم. شاید با دید بسیار بهتری به این فیلم نگاه میکردم و در نهایت هم میگفتم که عالی است. باید ادامه آن را دید. ولی این اتفاق نمیافتد.
تنها نکتهای که شاید التیامی باشد بر زخم مخاطب همین نکته است این فیلم بر گرفته از اولین قسمت تریلوژی(سه گانه) آشوب مدام است. به هر حال شاید شروعی باشد بر سری فیلمهایی که قرار است خوش بدرخشند.
بازیگران
اسامی بزرگی در فیلم chaos walking به ایفای نقش پرداختهاند از جمله تام هالند، دیزی ریدلی، مدز میکلسون، نیک جوناس، و دمین بیچیر (که هنرنمایی او را در فیلم هشت نفرتانگیز دیده بودیم). تنها استدلالی که میتوانم در این مورد داشته باشم این است که کارگردان و تهیه کننده با علم بر اینکه داستان مشکلات فنی و هنری زیادی دارد، به دنبال بازیگران به نام، برای پوشش این ضعف رفته اند. و برای کمک به فروش بیشتر فیلم سعی کردهاند از بازیگران بزرگ استفاده کنند.
تنش در داستان
تنش سوخت داستان است. شخصیتها در داستان باید با چالشهای متعددی روبرو شوند. ولی تقریباً تاد و وایولا تا زمانی که به فاربرنچ میرسند. هیچ چالشی را تجربه نمیکنند که آنها را با مشکل مواجه کند. راه سر راست است. افراد پرنتیس به آنها نمیرسند.
راستش آن سیاره بیش از حد امن است. چیزی که در یک اثر پسا-آخرالزمانی زیادی عجیب است. شب را میان جنگل میخوابند بدون اینکه حتی حشرهای خواب آنها را آشفته کند.
به جزئت میتوان گفت داستان در بخشهایی از آن از تنش تهی است. فقط در سه یا چهار صحنه کوتاه این تنش ایجاد میشود. اول آنجایی که از دست افراد پرنتیس در حال فرار هستند. ولی هنگامی که از شیب تپه به پایین پرتاب میشوند به ناگهان تعقیب کنندگان آنها دست از تعقیب بر میدارند. و غیب میشوند. واقعاً نفهمیدم چرا!
در فیلم بوچ کسیدی و سندنس کید ما صحنه مشابهی داریم که کارگردان با زیبایی هرچه تمامتر این صحنه را با پریدن آن دو از روی آبشار به پایین به تصویر میکشد. آبشار بهقدری بلند است که پریدن آنها مساوی با خودکشی است. ولی آنها این ریسک را به جان میخرند تا خود را از مهلکه رها کنند. ولی در این فیلم با اینکه تپه شب بلندی دارد ولی باز هم میتوان از آن پایین رفت و حداقل میشد نشان داد که افراد پرنتیس به تعقیب آنها ادامه میدهند ولی با سرعتی کمتر و آهستهتر.
در بخشی کشیش به تعقیب آنها در رودخانه میپردازد، بجای وایولا و تاد، سگ را میگیرد و در آب خفه میکند. در صورتی که هدفهای ارزشمندی که باید از بین بروند در حال فرار کردن هستند و کشیش گویا اصلاً برایش مهم نیست. گویا بازی با احساسات مخاطب بوسیله خفه کردن سگ در آب مهمتر است. گویی فقط هدف کشیش این است که ما را از خود متنفر کند.
حتی در نبرد نهایی با پرنتیس، پرنتیس به راحتی شکست میخورد و به پایین پرتاب میشود. حتی نبرد نهایی نیز آن چالشی که نیاز است را برای شخصیت اصلی ایجاد نمیکند. جالب اینکه در نبرد نهایی افراد پرنتیس حضور ندارند. و او تنهاست. حتی پسرش نیز در کنارش نیست.
زبان طنز فیلم
به این فکر کنید که اطرافیان هرچه میگفتند میشنیدیم. در بسیاری از مواقع لحظات طنز و جالبی اتفاق میافتد. میتوان به چیزهای زیادی خندید. اما این فیلم از این پتانسیل ارزشمند بسیار ناچیز و دمدستی استفاده میکند. میتوان گفت کارگردان نعمتی را که داشته است به شدت حیف و میل کرده است.
فمنیست افراطی در مقابل مردسالاری
فیلم chaos walking نگاهی بینهایت افراطی دارد. فیلم به شدت مردستیز است. میخواهیم کمی در مورد مردستیزی صحبت کنیم؛ فمنیست افراطی. نگاهی که به دنبال مقصر جلوهدادن مردها هست. آلودگی هوا، تصادفات، جنگها، تعطیلی کارخانهها، تغییرات آب و هوایی همگی تقصیر مردهاست. ولی زنها هیچ اشکالی ندارند. آنها پاک هستند. مردهای فیلم تقریباً همگی پرخاشگر هستند و از زنها خوششان نمیآید. زنها برعکس همگی خوب، آرام و مهربان هستند. میتوان گفت مردها نماد خشونت و تبعیض و زنها نماد مهربانی و مهر نشان داده شدهاند.
اینکه آیا این نگاه درست است یا خیر موضوع این مقاله نیست. این مقاله در مورد تناسب میان زنها و مردهایی است که در داستان وجود دارند. مردانی که خوب هستند و مردانی که ذات شیطانی دارند. زنهایی که خوب هستند و زنهایی که ذات کثیفی دارند. وظیفه هنرمند قضاوت نیست. دادن پیام اخلاقی در میان اثر جایی ندارد. ولی یکی از وظایف هنرمند تصویر انسان به شکلهای انسانی است.
در فیلم chaos walking ما با این مدل شخصیتها سروکار نداشتیم. در فیلم در نهایت سه مرد خوب میتوان یافت و زن بد نمیتوان پیدا کرد. عدم تناسب در میان شخصیتها، سیاهی و سفیدی مطلقی که در داستان وجود دارد، همگی ما را از فیلم بیزار میکند.
مورد آخر، چرا؟
به تعدادی سؤالات جالب در مورد فیلم میرسیم که با چرا شروع میشوند:
تصمیم اشخاصی که در فیلم وجود دارند مبهم و گنگ است. چرا اسپکل با اینکه به او حمله شده بود بی خیال شد و راهش را ادامه داد. اگر نمیخواست صدمه ای به تاد برسانذ چرا ابتدا به او حمله کرد؟
چرا پرنتیس با اینکه توانایی کنترل مغز دیگران را دارد، متوجه نمیشود که تصویر زنی که بن میسازد حقیقی نیست.
چرا کشیش سگ را میکشد و دختر را بیخیال میشود؟
چرا هنگامی که فندک زیر پای کشیش روشن میشود کشیش چنان آتش میگیرد که گویی دو ساعتی حمام نفت گرفته است؟ آن هم نفت سفید!
چرا و چگونه اسب تاد به موتور وایولا میرسد؟
چرا زمین کشاورزی اینفدر صاف است که موتور بدون کمترین لرزش از میان آن می گذرد؟
و هزار چرای دیگر!
اگر فیلم chaos walking را دیدهاید نظر خود را در بخش نظرات با ما در میان بگذارید. اگر فکر میکنید نکته مبهم دیگری در مورد فیلم وجود دارد با ما در میان بگذارید.
یک نقد فیلم همه جانبه و عالی رو شاهد بودم. لذت بردم از قلم روون و شیوای شما نکات خیلی خوبی هم داشتید مثل: «در بخشی کشیش به تعقیب آنها در رودخانه میپردازد، بجای وایولا و تاد، سگ را میگیرد و در آب خفه میکند. در صورتی که هدفهای ارزشمندی که باید از بین بروند در حال فرار کردن هستند و کشیش گویا اصلاً برایش مهم نیست. گویا بازی با احساسات مخاطب بوسیله خفه کردن سگ در آب مهمتر است. گویی فقط هدف کشیش این است که ما را از خود متنفر کند. » اینکه به هدف نویسنده اشاره کردید کار خیلی جالبی بود.
مرسی زینب جان
ممنون که خوندید. طبق توصیه شما سعی کردم تا جایی که ممکنه کامل و جامع بنویسم و چیزی از قلم نیوفته
هرچند الان بازم می بینم هنوز نکاتی هست که میشه در موردشون گفت
راستش من این فیلم رو ندیدم اما از نقد خوب شما برداشتهایی کردم. به گمان من سینمای هالیوود داره به سمت سفارشیسازی میره. اونقدر که نه برای پرداخت به داستانهای فیلم وقت صرف میکنند و نه به درستی حتی اونا رو به اجرا در مییارن. اکثر فیلمها شده سفارشاتی که برای پیامهای بنیادین و حتی ترند افراطی پیش میرن. به گمانم ما هم میتونیم با کوچ به سمت سینمای صاحب سبک و کارگردانهای نامی در این زمینه خودمون رو از شر این فیلمهای سفارشی خلاص کنیم. من سبک و سیاق فیلمهای دارن آرنوفسکی، ریدلی اسکات و یا حتی دیوید فینچر رو ترجیح میدم. البته که همیشه دیدن و نقد فیلمهای ضعیف همیشه به یافتن حرفهها کمک میکنه. واصلا ضروری و الزامیه. هرچند باز هم در کارنامه این کارگردانها فیلمهای سفارشی دیده میشه اما صاحب سبک بودنشون خیالمون رو راحت میکنه.
بابت نقد خوبتون هم خسته نباشید میگم.
سلامت باشید محدثه جان
البته گه گداری هم این وسط فیلم های قشنگی پیدا میشه. ولی هالیوود بر مبنای عامه پسندی جریان داره.
برای همین اکثرا از نظر فنی و منطق داستانی خیلی قوی نیستن و توی نقد ها نمره خوبی نمیگیرن.
سعی میکنم هر فیلمی توی موضوع پسا-آخرالزمانی باشه ببینم. چون موضوع مورد علاقم هست و ازش لذت میبرم.