گاهی حقیقت را نمیتوان کتمان کرد. هرکجا که میروی به دنبالت میآید. آنقدر به صورتت سیلی میزند که خود ناچار به اعتراف شوی.
گاهی نیز در بلندای زمان سرمان را زیر برف نگه میداریم. ولی به محض آنکه سرمان را بلند میکنیم تا زندگی را ببینیم سیلی میخوریم.
حقیقت صبور است. گاهی سالها منتظر میماند تا حادثهای رخ دهد و زمان مناسب برسد. چشمانت باز شوند. آنگاه طعم گس سیلیاش را خواهی چشید.
کسانی که طرفدار حق و حقیقت هستند، از همه بیشتر سیلی خوردهاند. اما هنگامی که این سیلیها تمام شد، چیزی را میبینی که دیگر نمیتوان به آن خورده گرفت. دیدن حقیقت محض ارزش این سیلیها را دارد.
تا زمانی که بزرگترین دردها را تجربه نکنی، شیرینی موفقیت را نیز نخواهی چشید. تا زمانی که محکمترین سیلیها را نخوری، نیز شیرینی حقیقت را نخواهی یافت.
زندگی را مییابی که همانند آب روان در حال حرکت است. زیبایی و تلالو آن را به چشم میبینی. میفهمی میتوانی آن را لمس کنی. آن را ببویی.
ما این وسط چه کاره ایم؟
پس ما این وسط چه کارهایم. اصلا ما برای چه هستیم. برای چه قرار است باشیم. به هر حال ما هستیم. چه بخواهیم چه نخواهیم. بودن ما اینجا میتواند مفید باشد. به شرطی که بدانیم کی و کجا چگونه رفتار کنیم.
بودن ما میتواند مضر هم باشد، در صورتی که آنطور که قوانین طبیعت میگویند رفتار نکنیم.
گاهی گذشته و آینده بدجوری به ما آسیب میرسانند. همانگونه که هستند و همانگونه که رفتار میکنند. سیلیهایی به ما مینوازند که صدایش گوش عالم را کر میکند.
مهم این است بدانیم چگونه باید مشکلات را پشت سر بگذاریم. چگونه باید کارها را درست انجام دهیم.
چه کنیم؟
باید راه زندگی را پیدا کرد. در هر صورت باید به دنبال راه و روش زندگی خود گشت. چه راه هنر باشد. چه راه تجارت، چه ورزش و چه دیگر راههایی که برای هرکس یکتا است و باید در همان راه حرکت کند.
اگر چرایی زندگی را پیدا کنیم، در نهایت راهی برای چگونگی آن نیز پیدا میکنیم. در نتیجه سیلیهای حقیقت را برای پیشرفت خود میبینیم و از طبیعت به این خاطر متشکر خواهیم بود.