میخواهم داستان این روزهایم را بگویم. روزهایی که با زنگ ساعت از خواب بیدار میشوم و ساعتها به خواندن و نوشتن میگذرد. میخواهم چیزی را با چشم ببینید که من با چشم میبینم. میخواهم همان پشتکار را ببینید.
از خواب که بیدار میشوم سه صفحه مینویسم. فقط برای اینکه نوشته باشم. برای اینکه فکر میکنم اگر ننویسم روزم رابا گناهی کبیره آغاز کردهام.
بعد بیدار میشوم. کش و قوسی به خودم میدهم. به آشپزخانه میروم و کارهایی انجام میدهم. چای میخورم. و سپس بند و بساطم را به اتاق کارم میبرم. اتاق کاری که در ساعاتی از روز اتاق کار است و در ساعاتی دیگر جایی برای کسب درآمد. پنج دقیقه ها را مینویسم و میخوانم و تند تند علامت میزنم. وقتی خسته میشوم از نوشتن، میخوانم و وقتی از خواندن خسته میشوم مینویسم.
اینها را نمیگویم که فکر کنید من چقدر آدم کاری و دقیقی هستم. اینها را میگویم که بدانید دارم مینویسم. که تلاشم را میکنم. دلیل آن مشخص است. چون دوست دارم.
چون از اینکه در این راه سختی میکشم لذت میبرم. گاهی چشمها با من راه نمیآیند و اذیت میکنند ولی اهمیتی ندارد. من به کارم ادامه میدهم و کار میکنم. بقیه چیزها مهم نیستند. بقیه چیزها اضافاتی هستند که پیش میآیند.
سخت و سخت و سخت تر میشود زندگی، وقتی که بدون هیچ دستاوردی باشد. و هدف من داشتن دستاورد است. دستاوردی که مرا به جایی بکشاند که بهتر از آن برایم پیدا نشود. دستاوردی که برایم ارضاء کننده باشد.
به قول دارن هاردی:
“اگر میخواهید بهتر شوید باید خودتان را هل دهید، اگر خودتان را هل دهید زمین میخورید. اگر زمین نخورید یعنی خودتان را هل ندادهاید . زمین خوردن بخشی از بهتر شدن است!”
درود بر شما امین عزیز
واقعا جمله جذابی هست. مرسی
خیلی عالیه من چند روزی بود که از نوشتن خیلی فاصله گرفته بودم دلیلش اتفاقات ناخوشایندی بود که پشت سر هم آزارم میداد ولی این دوسه روز که دارم خودم رو جمع و جور میکنم برای نوشتن و خواندن در کنار خستگی که از کار میبرم لذت میبرم. ممنون که یادآور شدید آدم در کنار کوشش است که به جایی میرسد
بهمحض آنکه تکهای از وجودمان شود دیگر هرگز رهایمان نخواهد کرد. لعنت به این “نوشتن” (:
اصلاً روزهایی که با نوشتن آغاز شود خودبهخود مقدس میشود. 😃🌱💫
دقیقا همینطوره