
این روزها بیشتر از هر چیز، مقاومت درونی مرا اذیت میکند. مقاومت مغز در برابر فکر کردن، کار کردن و تمایل به استراحت از هر چیزی مرا بیشتر عقب میاندازد.
آنچه که مرا نجات میدهد، یاری مغز پستاندار است و گرنه نمیتوانستم ادامه دهم. مغز منطقی، مغزی که تمام هدفش این است که کمتر فکر کند، کمتر کار کند و در نهایت کالُری کمتری بسوزاند. همه این کارها را برای بقا انجام میدهد.
مغز منطقی سعی میکند راههای میانبری را به جای تفکر پیدا کند، تا بقای خود را تضمین کند. ولی نمیداند که از آن روزگار، هزاران سال گذشته است. دیگر خطرات بیرونی و مساله تلاش برای بقا تمام شده یا حداقل بسیار کم شده است.
انسان مدرن مشکلات را حل کرده است. ولی مغز ما نمیفهمد و همچنان اصرار دارد هر چیز جدیدی خطرناک است و هر تجربه جدیدی ترسناک.
در درازای هزاران سال انسانهایی ریسک پذیری که برای جستجوی غذا از غارها خارج میشده اند کشته شدند و آنهایی که حاضر نبودند ریسک کنن زنده ماندند.
در بازی بقا به مرور نسل انسانهای ریسکپذیر کمتر شده است و ترسوها ماندهاند. زاد و ولد کرده در نهایت انسان ترسو، ترسو و ترسوتر شده است و میشود.
تا جایی که انسانها در اثر ترس از همگونهایهای خود بمب های عظیمی ساختهاند و خود در پناهگاهها مخفی شدهاند. با کمترین اشارهای بدون آنکه جانشان به خطر بیوفتد، زمین زیبا را به جهنمی برای همه موجودات تبدیل میکنند.
تا آنجایی که خود، خود را از بین میبرد و در نهایت منقرض میشود.
این گونه تلاش برای بقا به انقراض باهوشترین حیوان روی کرهزمین در عصر حاضر منتهی میشود.
انقراض یک گونه
بله درست است که در صورتی که این اتفاق بیوفتند منقرض میشویم ولی انسانهای ترسو بیشتر عمر میکنند.
چیزی که اهمیت دارد این است که نسل بشر در هر صورت تداوم خواهد داشت مگر اینکه محل زندگی خود را نابود کند. همان بمبهای اتمی که بیم آن میرود که ما را نابود کند در واقع حیات کره زمین را نابود خواهد کرد که در نتیجه هم ما نابود خواهیم شد.